انجیل با افسانه ای از خلقت شروع میشود. جهان هستی وجود نداشت، و نه زمین یا خورشیدی، و نه حیات خلق شده بود. توصیف انجیل از نحوه پدید آمدن زمین، خورشید، ماه، ستارهها، و آسمان کاملا غلط است.
من انتظار داشتم حالا که ما فهمیده ایم این افسانه از گمان مردمی شکل گرفته که چیزی از علم نمیدانستند، بتوانیم آن را پشت سر بگذاریم. مردمی که فکر میکردند هر چیزی با معجزه و جادو رخ میدهد، چون چیزی از جاذبه، جرم، بیماری روانی و بسیاری موارد دیگر که امروز برای ما بدیهی ست، نمی دانستند. مردمی که هنوز دستمال توالت را اختراع نکرده بودند.
پس عاقلانه تر این است که به این کتاب به دیده شک نگاه کنیم، شاید اینگونه اوضاع بهتر شود. این کتاب در ادامه و تا پایان نیز مانند شروعش سراسر جادو و خرافات است. در این کتاب ما شاهد معبد خدایان با موجودات نامرئی و قدرتهای جادویی خیر و شر هستیم، حیوانات سخنگو، مردی که روزها در شکم ماهی بود، مردمی که هزار سال عمر کردند، شق القمر، و مردمانی که سالها پس از مرگ دوباره زنده شدند، از گور برخاستند و در شهر قدم زدند.
در هر فصل از این کتاب میتوان جادو و خرافات این چنینی پیدا کرد، اما اگر دنبال حقایق اثبات شده بگردیم، چیزی دستگیرمان نمیشود. ممکن است اسم پادشاهان و شهرهایی که واقعا وجود داشته یا اتفاقاتی که واقعا افتاده اند را در آن پیدا کنیم، ولی چنین اشاره های معدودی کمکی به باور پذیر شدن این کتاب نمیکند، همانطور که کتاب سیاره میمونها بخاطر نام بردن از نیویورک، قابل باور نشد.
اکنون کتاب انجیل از همان فصل شروع باور پذیر بودنش را از دست داده و تا پایان هم بدست نمی آورد. این کتابی ست که همه باید آن را بخوانند چرا که اتفاقات جهان طی چندین هزار سال، تحت تاثیر این کتاب بوده است. ولی وقتی خواندنش را به پایان بردید، آن را به قفسه ای که به آنجا تعلق دار برگردانید، قسمت داستان های خیالی.
کوثر کاظمی – دبیر کمپین آتئیست ایرانی