من در استانبول ترکیه زندگی می کنم، همانطور که میدانید از یک کشور مسلمان، و ترک زبان هستم. ابتدا باید بگویم که والدین من نسبتا مذهبی بودند و من از 10 سالگی جایی زندگی کردم که اکثر مردم مذهبی محافظه کار بودند.
حتی آن موقع هم من اصلا مذهبی نبودم. با وجود این جمعه ها همراه دوستانم برای نماز جمعه به مسجد میرفتم. همانطور که میدانید امام جمعه (کسی که امامت نماز جمعه را به عهده دارد) همیشه قبل از نماز خطبه میخواند. او معمولا در این مورد صحبت می کرد که انسان در صورت سرپیچی از دستورات پروردگار که در قرآن کریم آمده است، در جهان آخرت به سزای اعمال خود خواهد رسید. و این شامل حیواناتی مثل سگ هم میشد که تا ابد در جهنم خواهند بود. سپس قسمتهایی برگزیده از قرآن را به عربی میخواند. او خیلی پرخاشگر بود و جوری با مردم صحبت می کرد که گویی همه نادان هستند. البته من آنطور که او فکر میکرد نادان نبودم (البته نمیخواهم در این باره قضاوت کنم). بنابراین من دیگر به مسجد نرفتم.
وقتی پانزده ساله شدم دوستانم مرا با خود به خانه هاشان میبردند. در آنجا بزرگترهای محافظه کارشان با جوانها در مورد مسایل مذهبی بحث میکردند. من از پوچ و بی معنی بودن موضوعات مورد بحث تعجب می کردم. آنها میگفتند آدم باید پای راستش را هنگام وضو بشوید یا انگور را دانه دانه بخورد چون فقط یک خدا وجود دارد و عدد یک فرد است! موضوع بحث حتی برای من که بچه بودم مزخرف بود. من از طرز فکر انها، از نگاههای کریه و لبخندهای عصبی شان که به زور سعی میکردند خود را دلسوز نشان بدهند، بیزار بودم. بیشتر از سی دقیقه نمیتوانستم دوام بیاورم، از آنجا فرار میکردم.
من تا آن موقع خود را مسلمان میدانستم ولی چنین تجربه هایی باعث شد از خود بپرسم اگر اصلا خدایی وجود نداشته باشد چه؟ با گذشت زمان من ناخواسته شاهد رفتارهای مردم به اصطلاح محافظه کار و مذهبی بودم. من شروع کردم به تمیز دادن احکام و عقايد مذهبی از اخلاقیات چرا که میدیدم که بسیاری از مردم مذهبی و محافظه کار به هیچ وجه به اخلاقیات پایبند نبودند در حالی که بی دین ها برای اخلاقیات ارزش قائل میشدند.
من بر اساس آن چه مشاهده کردم دریافتم که مذاهب ساخته دست عدهای آدمهای نسبتا باهوش هستند برای کنترل اعمال و رفتار جمع کثیری از مردم نادان و بدوی در زمانی که آن مذهب در حال شکل گرفتن بوده. و بنظر من که تا حد زیادی هم در این کار موفق شده اند. (میدانید که منظورم چیست.)
با این اوصاف من از هر مذهبی سر باز زدم اما هنوز به خدا اعتقاد داشتم. در طول حکومت رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور فعلی ترکیه بود که من در عقایدم راجع به مذهب به قطعیت رسیدم. همچنان که در علم و فلسفه فرو میرفتم شروع کردم به زیر سوال بردن خدا. کلی سوالهای ریز و درشت داشتم که نمیخواهم در این جا به شرح آنها بپردازم. ولی پاسخ همه سوالاتم این بود که خدایی وجود ندارد. در نهایت آتئیست شدم.
آيا آتئیست شدن از من فردی بیرحم، وحشی، نادان و بی بند و بار ساخت؟
یک روز صبح که عازم محل کارم بودم، بین راه توقف کردم تا صبحانه بخورم. مردی را دیدم که روی ویلچر کنار پیاده رو نشسته بود و دستمال میفروخت. او پایین تنه و یک بازویش را از دست داده بود. او به سختی توانسته بود یک فنجان کاغذی چای را در دستش نگه دارد چون بعضی از انگشت هایش باند پیچی شده بود. از او داستانش را پرسیدم و او تعریف کرد که به بیماری نکروز مبتلا شده است و معادل پنجاه دلار برای درمان لازم دارد. من تمام پولی را که در کیف پولم داشتم به او دادم. (البته من آدم پولداری نیستم)
من اینکار را انجام ندادم که برای خود جایی در بهشت گرفته باشم. من ارزش بسیار برای حق حیات هر موجود زنده ایی قائلم چرا که هر موجودی فقط یک بار به قدری که طبیعت و زمان به او مجال داده، زندگی میکند.