اکثر ادیان در خوشبینانه ترین حالت، اصول اولیه اخلاقی را به پیروانشان میآموزند که دست آنها را برای انجام کارهای پلید باز میگذارند. اما از نظر من جهان بدون مذهب هم میتواند راه خود را برود و از پس خود برآید.
در این مقاله پنج دلیل می آورم که برای برداشتن باور غلط به وجود خدا کافیست. هدف و آرزوی من این است که اعتقاد به خدا و ادیان که شکل دهنده این اعتقادند از روی زمین محو شوند. به نظر من آنها بدبخت، ابله و بدخواه هستند و من مطمئنم که دنیا بدون آنها جای بهتری خواهد بود. اگر بتوانم سهمی هرچند کوچک در انجام این هدف داشته باشم، پس این کار ارزشش را دارد. میخواهم پنج دلیلم را برای ایستادن در مقابل این اعتقاد بگویم. من انتظار ندارم که هیچ مسلمان اصولگرا یا مسیحی معتقدی با دلايل من قانع شود ولی ممکن است برای آنهایی که بر سر دو راهی مانده اند و هنوز عقیده ایی را نپذیرفته اند، راهگشا باشد. در ضمن روی سخن من با فلاسفه علمی هم نیست چون آنها نیازی به مقاله من ندارند.
دلیل اول: هیچ مدرک و شواهدی از وجود خدا در دسترس نیست
ما معمولا چیزهایی را میپذیریم که بر پایه شواهد و مدارک باشد. این شواهد همیشه قطعی نیست (مثلا آن دسته از باورهای ما که بر اساس ادعاهای دروغ رسانه ها شکل گرفته). ولی بهرحال ما معیارهایی برای خودمان داریم و آنچه مطابق این معیارها نباشد, اگر نه ناممکن ولی بسیار غیر محتمل بشمار میآوریم، مثل پری دندان (پری که با افتادن دندان شیری بچهها پول زیر بالشتشان میگذارد).
اما خدا چیزی است که بسیاری از مردم بدون هیچ شاهد و مدرکی وجود آن را قبول دارند. باور به خدا تاثیر گرفته از شیوههای تربیتی و توافق های اجتماعی و فرهنگی مردم است، آنها میخواهند با این باور برای خود راحتی و آسودگی خیال بخرند. هیچ شاهد و مدرکی برای اثبات وجود خدا در دست نيست. شما ممکن است به نوعی بنا بر تجربه شخصی مثلا حکایت هایی که شنیده اید متقاعد شده باشید که خدا هست ولی چنین دلیلی به هیچ وجه نمیتواند مدرکی برای وجود خدا باشد. یک مدرک وقتی معتبر است که بتوان آنرا به آزمایش درآورد.
یک واقعیت محض و البته زجردهنده ملغین ادیان مختلف: کسی تا کنون دلیل و شاهد قانع کننده ای برای وجود خدا ارائه نداده است.
دلیل دوم: وجود خدا کاملا غیر منطقی است
وقتی مردم هیچ مدرکی برای وجود خدا پیدا نمیکنند، خود را اینطور قانع میکنند که خوب چیز دیگری جز این هم منطقی بنظر نمیآید. و این طرز فکر در طیف وسیعی از افراد دیده می شود از ساده لوح هایی که فکر می کنند بهرحال زندگی باید هدف بزرگتری داشته باشد تا حکما و فلاسفه که مباحث پیچیده ایی رو پیش میکشند.
در اینجا مجال پرداختن به این مباحث نیست، فقط میتوانم این را بگویم که خدا را آفریدگار دانستن، عقیده ایی شکست خورده است. بهترین کاری که از دست این عقیده برمیآمد این بود که نشان دهد که چطور خدا میتوانست توضیحی برای چگونگی پیدایش جهان باشد و گیریم که بهترین توضیح ممکن را هم میداد، باز من نمیتوانستم آن را بپذیرم. هرچند پذیرفتن من هم فرقی در اصل موضوع نمیکرد و از آن عقیده ایی منطقی و قابل اثبات نمی ساخت. خلاصه اینکه اگر شما با «شاید» راضی هستید و قانع میشوید، به آن خوش آمدید. ولی وجود خدا تا کنون توسط کسی بطور منطقی اثبات نشده است.
دلیل سوم: درد و عذاب و موجود ساختگی بنام خدا
اخیرأ در در یک مصاحبه از استفن فرای کمدین انگلیسی پرسیدند که چه خواهد کرد اگر بعد از مرگ معلوم شود که خدا در حقیقت وجود دارد. او در پاسخ حمله ایی تند و کوبنده به خدای مسیحی _ یهودی کرد و این خدا را بخاطر رنج و عذاب بی موردی که در جهان بوجود آورده، دیوانه خواند.
وجود درد و عذاب مساله ای حل نشدنی برای باورمندان به خدای خوب و مهربان است. آنها حتی وقتی استدلال می کنند که قدری رنج و عذاب لازم است تا نیکوکاری معنی پیدا کند یا اینکه بدکاران درد و رنج خواهند کشید، باز نمی توانند توجیهی برای رنج و عذاب کودکان بی گناه، حیوانات و یا بدتر از آن پرهیز کاران با ایمان پیدا کنند.
ممکن است که برای ما هم مثل استفن فرای سوال باشد که این دیگر چه جور خدایی ست که جهانی را خلق کرده که در آن کودکان از سیل و گرسنگی تلف می شوند و بر اثر سل و مالاریا با زجر و عذاب از بین میروند؟ چه جور خدایی ست که اجازه میدهد مردمی که او را میپرستند و عبادت می کنند مورد تجاوز، شکنجه و قتل قرار بگیرند و به هزار و یک رنج و عذاب دیگر دچار شوند.
خدا ممکن است همانطور که فرای گفت دیوانه باشد. بد ذات و خود آزار و یا مانند پانته آ خدای یونانیان و رومیان خودشیفته باشد که هیچ میلی به مراقبت کردن از ما نداشته باشد. اما خدای مهربان و خیرخواهی که در مسیحیت به ما گفته میشود هرگز نمیتوانست جهانی را که ما در آن زندگی میکنیم خلق کرده باشد. چون برای اعتقاد به او یا باید بتوانی چشمت را به روی کشتار و قتل عامی که در اطراف توست ببندی و یا دلایل احمقانه را بپذیری. ( واقعا که خدا شیوه های مرموزی دارد).
دلیل چهارم: هیچکس به خدا نیاز ندارد!
این بحث مستقیما راجع به نفی وجود خدا نیست، بلکه دلیلی است برای دست برداشتن از نگرانی بخاطر او. ما به مفهوم خدا نیازی نداریم، برای جهان هستی وجود خدا کاملا غیر ضروری است و بدون او هم همه چیز بدون مشکل پیش می رود.
اگر بپرسید دلیل “نیاز” ما به خدا چیست معمولا دو جواب می شنوید: دلیل اول این که خداوند نگه دار و محافظ ماست و دوم این که ما بدون ادیان الهی توان تشخیص خوب و بد را از لحاظ اخلاقی نخواهیم داشت.
بگذارید با کلام اخر شروع کنم. انسانیت و خلاق توسط خدا و کتابهایش به دنیا نیامده بودند. ما نیازی نداریم که حکم خدا به ما بگوید که کشتن کار غلطی است، و برای انجام کار درست نیازی نداریم که کسی ما را تهدید به لعن و نفرین ابدی بکند.
برای اثبات این موضوع باید یادآوری کنم که بسیاری از ایالات غربی بر اساس یک قانون نامه ی اساسی کشور را اداره می کنند و هیچ کاری با خدا یا کتاب مقدسش ندارند. کشتن یک انسان عواقب و پیگیری قانونی دارد، و بیشتر مردم با داشتن وجدان این کار را اشتباه می دانند و احتیاجی به یک نیروی کیهانی ندارند که بخواهد این موضوع را به آن ها گوشزد کند.
شاید بگویید این حقوق و قوانین از قرآن و دیگر کتاب های ادیان نشات گرفته اند. اما ایا واقعا به این حرف اعتقاد دارید؟ آیا فکر می کنید جوامعی که قبل از تولد ادیان وجود داشته اند هیچ چیز را در زندگیشان ممنوعیت نمی دانستند؟ آیا یک اصل مثل ” با دیگران همان طور رفتار کن که دوست داری با خودت رفتار شود ” به صورت طبیعی در زندگی یک گروه از انسان هایی با قوه ی ادراک ظهور نمی کرد؟
صرف نظر از این که بسیاری از قوانین آمده در قرآن و دیگر کتاب های دینی به شدت شرورانه است. کشور هایی که در آن ها قوانین شریعه ی اسلامی به اجرا گذاشته می شود، به عنوان مناطق وحشت آوری در ذهن بسیاری از انسان های معقول نقش بسته اند.
در نهایت: آیا ما به خدا به عنوان ناجی خود احتیاج داریم؟ خوب، ممکن است بعضی مردم داشته باشند. نظریه ی وجود خدا می تواند نوعی توضیح برای رمزها و اسرار کیهان باشد و باعث آرامش خاطر در بعضی شود. ولی حتی با در نظر گرفتن این موضوع باز هم مغلطه است اگر بگوییم خدا ” لازم ” است. بسیاری از مردم بدون داشتن دین یا باور به خدا زندگی را به خوبی از سر می گذرانند و پیشرفت می کنند. به عنوان مثال خود من. ما وحشی گری نمی کنیم و گمراه و مطرود نمی شویم. و با این که شاید بعضی ها آرامششان را در باور داشتن به وجود خدا -که حق شان محسوب می شود- می دانند، خداباوری یک نیاز یا تنها شرط برای داشتن یک زندگی خوب نیست.
دلیل پنجم: زندگی بدون خدا بهتر است
دین یعنی کنترل و محدود کردن. قواعد، قوانین و تشریفات مذهبی که رفتار انسان را محدود و حکومت می کنند. در بعضی موارد دین انسان های خوب را به انجام اعمال وحشتناکی وادار می کند؛ به عنوان مثال قطع عضو و معیوب سازی تناسلی (ختنه) کودکان خردسال در مراسم وحشیانه ی معبر در دین هایی از قبیل اسلام و یهودیت.
این مثال فقط جرعه ایست از دریای بی کرانی از جنایت های انجام شده به نام خدا و ادیان الهی. بمب گذاری های انتحاری، شکنجه، قتل عام، ازدواج های اجباری، نوزاد های ناخواسته و جنگ های مذهبی، همه ی اینها بخش کوچکی از فهرستی بی انتهاست.
زندگی ای بدون دین و بدون خدا به معنی رهایی از همه ی این مصیبت هاست. این چنین زندگی کردن فرصت انجام دادن کارهایی که یک فرد به شخصه صحیح و اخلاقی می داند که با قوانین جامعه ای که در آن زندگی می کند هم خوانی دارد را به او می دهد. تک تک تصمیم های او بر اساس شخصیت و تفکر خود شخص و با در نظر گرفتن فواید و ضرر های آن عمل برای خودش و جامعه انجام گرفته می شود، نه این که مجبور به پیروی از تصمیمات از پیش گرفته شدی ای برگرفته از زمان های جهل و خرافات شود که با زور توسط شخص دیگری به مردم اعمال شده باشد.
زندگی بدون خدا و دینی که مردم را به گرفتن تصمیم های غلط تشویق و موقع خطا کردن تاییدشان می کند بهتر است.
مسیری که در راه فرار از فرضیه وجود خدا و نفی دین باید طی شود می تواند سفری طولانی باشد. برای کسانی که عمیقا برای این دو معانی در زندگیشان انرژی و سرمایه گذاشته بودند ممکن است تصور زندگی ای با هدف و ارزشمند بدون وجود اعتقاد به خدا سخت شود. ولی این مسیر با کاشته شدن بذر شک و تردید در اعتقاد یک فرد شروع می شود. با رسیدن به این حقیقت که باور هایشان داستان های تخیلی و افسانه ای بوده است و نه سنگ سخت و خالص حقیقت.
شاید این پنج موضوع بحث که مطرح شد در ذهن بعضی از خواننده ها آن بذر کوچک شک را بکارد.
فرانک کاظمی – دبیر کمپین آتئیست ایرانی