چند روز پیش یکی از کتابهای مربوط به آفرينش موجودات را از قفسه برداشته بودم و ورق می زدم که موضوعی توجهم را جلب کرد. نویسنده هنگام توصیف نظریه تکامل با انتخاب طبیعی، آن را داروینیسم نامیده بود. و البته ما میدانیم وقتی کسی میگوید داروینیسم منظور چیست. تکامل گراها نیز معمولا از عبارت تکامل داروین یا نظریه تکامل داروین استفاده می کنند، ولی من فکر میکنم که طرفداران نظریه آفرینش، منظور خاصی را از این کار دنبال میکنند. آنها میخواهند اعتقاد به تکامل را با اعتقاد به داروین برابر بگیرند.
صادقانه بگویم، نگاه من به شخص داروین نیست. البته در کتابهای مختلف تکامل، خلاصه های یک صفحه ایی از زندگی داروین خوانده ام ولی هرگز بیوگرافی او را نخوانده ام و تخصصی هم در این زمینه ندارم، هرچند علاقه ایی هم به آن ندارم.
البته من کشف علمی او را بسیار تحسین میکنم (البته اگر بتوان تکامل را کشف نامید)، ولی داروین یکی از نامهای بزرگی ست که وقتی به تکامل فکر میکنم به ذهنم خطور می کند. آلفرد راسل والاس نیز خود جداگانه تئوری انتخاب طبیعی را کشف کرد (که البته بهرحال کسی به آن والاسیسم و یا تکامل والاسین نمیگوید. هرچند اگر هم کسی میگفت، باز نمیتوانست بار مساوی با داروینیسم داشته باشد). و یا دونالد یوهانسن که استخوانهای لوسی، فرانسیس و کولینس را کشف کرد و اولین نقشه ژنوم انسانی را طراحی کرد. و اگر نه صدها که حداقل دهها مورد دیگر در این زمینه میتوان نام برد.
داروین شاید نقش اصلی در مطالعه انتخاب طبیعی داشته باشد، اما فقط نام و نظریه او را به تنهایی در این زمینه در نظر گرفتن، در حقیقت غافل شدن از همه کشفها و مشاهدات بزرگی است که بعد از او در زمینه بیولوژی انجام گرفته است. مطمئنا امروز شواهد و مدارک خیلی بیشتری در زمینه تکامل وجود دارد که داروین حتی خوابش را هم نمیدید. او چیزی در مورد فسیلهای هومینید و یا تکامل در شاخه ژنتیک نمی دانست.
علم تکامل بسیار گسترده تر از آن است که بتوان آنرا به نام داروین محدود کرد. از جمله انسانهای بسیاری را میتوان نام برد که در زمینه مطالعه تجربی و تحقیقاتی کار کرده و به سرنخها و پیشرفت های جدیدی رسیده اند. در یک کلام میتوان گفت که این علم پویاست.
در مورد آتئیست ها و شک گراها هم همینطور است. جامعه آزاد فکری متنوع و پویاست، رهبر خاصی ندارد و در نبود یک شخص، بقیه افراد کار خود را بهمان خوبی انجام میدهند. این گروهها هستند که باعث ظهور رهبر میشوند. در این مورد ریچارد داوکینز، کریستوفر هیچنز، دنیل دنت و سام هریس بعنوان رهبر تلقی میشوند. و البته ریچارد داوکینز بیش از سایرین مورد توجه بوده است.
برگزیدن چند نفر بعنوان رهبران گروه و آنها را نماینده گروه تلقی کردن، مخالفت با کل گروه را آسانتر میکند. بسیاری فکر میکنند اگر شما یک آتئیست هستید پس باید از ریچارد داوکینز بت بسازید و با همه ادعاهایش موافقت کنید. یعنی همانطور که تکامل با نام داروین گره خورده، آتئیسم نیز با نام داوکینز همزاد شده است.
همه اینها بر میگردد به ادعایی که میگوید آتئیسم نیز خود نوعی مذهب است. اما اگر آتئیسم مذهب بود، شما باید میتوانستید به شخص یا گروهی اشاره کنید که کلامشان مقدس است. در حالی که عدم باور به خدای توهمی را کسی کشف نکرده و کسی کتابی مقدس در مورد آتئیسم ننوشته است. به راحتی میتوان نحوه شکل گرفتن توهم خدا و در مقابل آن انواع آتئیسم و آنتی تئیسم را در طول تاریخ ردیابی کرد. در حالی که در صورت مخالفت با یکی از ادعاهای انجیل دیگر نمیتوان مسیحی باقی ماند، اما میتوان با هر یک از ادعاهای داوکینز مخالفت کرد و همچنان آتئیست باقی ماند.
جامعه آتئیستی بر محور یک شخص و یک کتاب نمیچرخد و البته جامعه طرفدار نظریه تکامل نیز به همین گونه است. من فکر می کنم که برای پیروان مذهب ارتدوکس مشکل باشد که بفهمند بدون نیاز به خدا و یا جانشینی برای او هم میتوان آزاد زندگی کرد. بله نکته همین جاست، ما آزاد از عقاید مذهبی هستیم. آزادیم که نظرات مستقل داشته باشیم. شما ممکن است هرگز نتوانید دو آتئیست را پیدا کنید که نظرات کاملا یکسان داشته باشند و همین است که داشتن جامعه ایی با صداهای مختلف که همگی خواهان یادگیری، رشد و تغییر هستند را زیبا و جذاب میکند.
-فرانک کاظمی